Sunday, October 14, 2007

نگاهي به رمان« هزار خورشيد تابان»اثر تازه خالد حسيني

نمایشی عامه پسند از یک زندگی تراژيك

هزار خورشید تابان ، اثر تازه«خالد حسینی»، نویسنده افغانی تبار مقیم آمریکا با دو ترجمه به سرعت وارد بازار کتاب ایران شد. این اثر دومین اثر این نویسنده است که بعد از موفقیت کتاب قبلی این نویسنده یعنی« بادبادک باز» در ایران ترجمه و روانه بازار می شود.« هزار خورشید تابان »، روایت دیگری از زندگی مردم افغانستان در 40 یا 50 سال گذشته است. از این نظر می توان با شواهد بی شمار ثابت کرد که این رمان از سبکی تاریخی برخوردار است. با این حال نویسنده علاوه بر تاریخ موضوعات دیگری را نیز دستمایه نگارش این اثر قرار داده است. با اندکی مطالعه می توان دریافت که نویسنده زندگی زنان افغان را در جامعه ملتهب افغانستان مد نظر قرارداده تا از طریق پیوند آن با تاریخ پر فراز و نشیب این کشور بتواند وضعیت دردناک این بخش از حیات اجتماعی جامعه افغان را برای خوانندگان خود ترسیم کند. قهرمانان بخت برگشته این اثر نیز دو زن به نام لیلا و مریم هستند که نویسنده از خلال زندگی آنها از کودکی تا بزرگسالی می کوشد تا وضعیت چنین زنانی را در کشورش به نمایش بگذارد. «خالد حسینی» برای بیان این وضعیت و روایت آن از راوی دانای کل استفاده کرده و روایتش را به شکلی خطی در یک سیر تاریخی پیش می برد.زبان داستان به دور از هر گونه پیچیدگی بسیار ساده است. از این نظر داستان بسیار خوش خوان است. با این حال روایت دانای کل داستان بسیار ملال انگیز است و توی ذوق می زند. به نظرم استفاده کامل از راوی دانای کل روشی منسوخ است که نویسنده با استفاده از آن داستان خود را از یک اثر تفکر برانگیز به یک اثر متوسط تبدیل کرده است. این احساس آنجا تقویت می شود که خواننده پس از مطالعه قسمتی از داستان متوجه می شود که نویسنده داستان برای خوش خوان کردن قصه داستان عشق لیلا و طارق و علاقه این دو از زمان کودکی به همدیگر را به میان می کشد. این اتفاق با شروع فصل دوم داستان که یکسر روایتی از زندگی لیلاست آغاز می شود. به عبارتی می توان گفت که لحن روایت و نوع چینش کلمات در این بخش به روایتی عامه پسندانه از عشق دختر و پسری اختصاص دارد که در جامعه ملتهب افغان زندگی می کنند و از کودکی به نوعی به هم علاقمندند. این بخش با مهاجرت خانواده طارق به پیشاور و بمبارن خانه لیلا به پایان می رسد. از اینجا به بعد ما لیلا را در خانه رشید، پیرمرد همسایه می بینیم که از این حادثه جان سالم به در برده است.پدر و مادرش را از دست داده و بعد از مدتی خبر مرگ طارق و خانواده اش نیز از طریق یک پیک به او می رسد. رشید به او پیشنهاد ازدواج می دهد و او که بچه ای از طارق در شکم دارد برای حفاظت از بچه طارق ،عشق خود، این پیشنهاد را می پذیرد.فصل سوم داستان تماما به زندگی لیلا و مریم در خانه رشید اختصاص دارد.رشید در این داستان به عنوان نماینده بخشی از مردان افغان همان مرد شرقی است که با زور گویی و قلدری چیزی جز بچه و ارضاع تمایلات جنسی و کلفتی اززنان خود نمی خواهد. برای او بچه نیز تنها در قالب مرد معنا پیدا می کند به همین دلیل با به دنیا آمدن دختر او هیچ اشتیاقی به دختر متولد شده از خود نشان نمی دهد. همه این اتفاقات در حالی پیش می رود که نویسنده جا به جا با استفاده از فاکت هایی به حضور گروه های سیاسی مختلف در جامعه محنت زده افغانستان و نقش آنها در تیره روزی این کشور می پردازد. اگر این ارجاعات خسته کننده تاریخی نیز نبود که تماما بایستی، این اثر را در همان ابتدا در زمره داستان های عامه پسند قرار داد. داستانی که هیچ بینش تازه ای به خواننده خود نمی دهد. با این حال به دور از هر نوع بدبینی می توان به ادامه قصه پرداخت. فشار های رشید با به دنیا آمدن پسری برای او نه تنها کمتر نمی شود که شکل دیگری نیز پیدا می کند. مریم زن اول او بچه دار نمی شود به همین دلیل از چشم مرد افتاده، لیلا نیز به دلیل عشق پیشین خود به طارق چندان مورد تمایل رشید نیست. او از زن اول انتظار کلفتی دارد و از زن دوم انتظار زایش پسر. ادامه ماجرا هم مشخص است. زور گویی و کتک و حبس شدن زنان در خانه، به قدرت رسیدن طالبان و فشار بیشتر ، همان داستانی که همه شنیده ایم. با حضور ناگهانی طارق در برابر خانه رشید ، ماجرا ضلع دیگری پیدا می کند. طارق نمرده و داستان مرگ او ترفندی ساختگی از سوی رشید بوده تا به این طریق لیلا را مجاب به ازدواج با خود کند. رشید با آگاهی از حضور طارق به لیلا ظنین شده و او را زیر باران کتک می گیرد. مریم زن دیگر او به کمک لیلا می آید و با ضربه ای بر سر رشید او را می کشد. ادامه داستان کشدار« حسینی» نیز مشخص است. مریم اعدام می شود و لیلا و طارق به هم می رسند. با سقوط طالبان این دو نیز به عنوان نمایندگان نسل تازه مردم افغان از پاکستان به کشور باز می گردند تا در خوبی و خوشی روزهای آرامش ، وطن خود را بسازند.حکایت کلی داستان همین است. البته این روایت کلی با حاشیه ها ی بسیاری همراه است که اشاره به همه آنها در این نوشته درازگویی است.با این حال این حاشیه ها آنقدر جذابیت دارند که خواننده را برای فهم ادامه ماجرا ترغیب کنند. البته با تمام تلاشی که نویسنده برای نشان دادن تاریخ پر رنج کشور خود در این اثر به کار برده( که در جای خود نیز شایسته تقدیر است)، از منظر یک نگاه نقادانه جدی و به دور از هر گونه در افتادن در دام احساسات می توان گفت که رمان هزار خورشید تابان اثر تازه «خالد حسینی» یک داستان عامه پسندانه است. داستانی عامه پسند که با انتخاب جامعه و تاریخ پر سوز و گداز افغانستان از سوی نویسنده، وی با زرنگی تلاش می کند تا این احتمال را از اثر خود دور کنند. با این حال با اندکی دقت در مولفه های برجسته این داستان می توان به این حکم دست پیدا کرد. رویدادهای داستان به عمد به احساساتی بیش از حد در خواننده دامن می زند.احساساتی که خشم از مرد ، هراس از تجاوز و کتک خوردن، نگرانی در باره تمایلات جنسی زنانه، نگرانی از اجبار زندگی با یک مرد کسل کننده و دوری دو عاشق سینه چاک نمونه های برجسته آنند. در این سبک داستان نویسی، عاشق و معشوق در پایان پس از پشت سر نهادن رنج های بسیار به هم می رسند و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان می رسد. همان اتفاقی که در «هزارخورشید تابان» شاهد وقوع آن هستیم.وقایع داستان در این رمان در نهایت زن داستان را از مردی به مرد دیگر هدایت می کند. در یک سو مردی خشن و پیر قرار دارد که زنی به نام لیلا در شرایطی دشوار او را برای زندگی با اجباری خود خواسته انتخاب کرده است. در سوی دیگر مردی به نام طارق قرار دارد که با حضور نا بهنگام خود در داستان پناه روزهای دشوار زندگی زن می شود تا آینده روزگار سراسر تیره و تار او را به سمت روشنایی و خوشبختی هدایت کند. تاکید بر بعد تراژیک مرگ مریم و حضور لیلا در خانه خرابه کودکی مریم در پایان داستان نیز کلیشه ای و شعاری از آب در آمده که صرفا تصویری تخیلی از سوی نویسنده است. مهمترین جنبه خواندن چنین داستانی در نهایت تاکید بر همان اسطوره بنیانی مرد دلسوز است که با حضور طارق در زندگی تلخ لیلا به نمایش گذاشته می شود. با اعتقاد به این گفته«رازیلند کاورد» یکی از منتقدان داستان های عامه پسند که می گوید: « داستان های رمانتیک عامه پسند دنیایی ایمن را وعده می دهند که زن در آن با وابستگی به مرد از گزند حوادث محفوظ می ماند، دنیایی که وعده می دهد زن با تن در دادن به انقیاد مردان به قدرت می رسد.»( مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه، ص 124) رمان هزار خورشید تابان در پایان گرفتار همین مشکل می شود. وعده دنیای خوب و خوش برای زن افغان در نهایت تنها زمانی امکان پذیر می شود که مردی آرمانی در کنار او قرار گیرد. با این حال این وعده نه با روشی آگاهانه و عمیق که تنها پس از پشت سر گذاشتن سختی ها و سوز و گدازهای بی شمار حاصل می شود. تاکید نویسنده بر این جنبه از وقایع نه تاکیدی دوباره بر شوربختی زن افغان که اقدامی آگاهانه برای نشان دادن خوش اقبالی اوست. این در حالی است که مرد آرمانی تجویز شده که بدون هیچ گونه نمایشی از آگاهی عمیق او برای خواننده ، نمونه یک روشنفکر مادرزاد از آب در آمده است، در هیچ کجای داستان نمایشی برای تبدیل شدن به یک روشنفکر ندارد. نه کتابی خوانده و نه در ادامه سبک زندگی روشنفکرانه ای انتخاب کرده است. این در حالی است که در پایان داستان شاهد حضور او در یک گروه داوطلبانه برای راه اندازی یک مدرسه در کابل هستیم. مدرسه ای که قرار است لیلا به دانش آموزان درس بدهد و آینده ای خوشبینانه برای آنها بسازد. «هزار خورشید تابان» یک اثر عامه پسندانه است، و شاید در وضعیت زندگی مردم سختی کشیده افغان در این موقعیت بتواند اثری دلگرم کننده باشد. با این حال بعد از خواندن اثر، به راحتی می توان این شک را به دل راه داد که آیا نویسنده اثر خود را برای مردم کشورش نوشته یا تنها به دنبال اثری سرگرم کننده برای مردمان بی دغدغه ای بوده است که هر امر فاجعه آمیز و تراژیکی در این سو و آن سوی دنیا برایشان تبدیل به امری شیک و سرگرم کننده می شود. امر سرگرم کننده در چنین بستری می تواند با سوز و گداز نیز همراه شود، با این حال آن سوز و گداز سرگرم کننده کجا و سوز و گداز واقعی مردم رنجدیده افغان کجا

2 comments:

زيتون said...

قربانت بروم داوود پنهانی جان.
من عاشق رنگ قرمزم . اما نه برای زمینه‌ی متن. دوست دارم در مورد کتاب هزار خورشید تابان بخونم. نصفشم خوندم. اما بقیه شو باید کپی کنم جای دیگه تا بخونم. فکر چشمای مارو هم بکن :)

A said...

اصرار زیادی دارید که این کتاب عامه پسند هست و هیچ بار ادبی‌ و تاریخی‌ ندارد. همین طور مرتب تکرار می‌کنید که همه چیز قابل پیش بینی‌ هست. آیا خودتان تا حالا یک داستان کوتاه نوشتید؟ این کتاب جذاب و با کشش است و حد اقل دید ما ایرونی‌‌ها رو به افغانستان باز میکنه.